هر سه ماه یکبار، فصل عوض میشه...
اما چرا پاییز برامون فرق دارع؟!
مگه غیر از اینه که هرچی میوه و سرسبزی و گرمیو نور هست رو با خودش میبره و سرشار از پژمردگی و غمه؟
چرا پاییز که میاد انگار برای همه اتفاق تازه ایه... با همهی اندوهی که توو دلمون هست، کمتر کسی هست که پاییز رو دوست نداشته باشه!
میدونید چرا؟!
چون احساسی که نسبت به چیزی داریم، به منفعتمون بر نمیگرده... مهم نیست که بیشتر میوهها توو تابستون و همهی سرزندگی توو بهاره...
مهم اینه که خاطرهها... جمع شدن توو پاییز...
چه غمگین و چه شاد، پاییز فصلیه که ما رو به احساس درونمون برمیگردونه...
به همهی اون چیزی که شاید تمام عمر بهش فکر کنیم، ولی به روی خودمون نیاریم...
پاییز مثل یه آهنگه که یهویی پلی میشه و دقیقا حرفِ دله...
مث تلنگری که یه دفهای آدمو به خودش میاره...
مث رفیقی که بغلت میکنه و میگه گریه کن تا آروم شی...
یا مث فال حافظ که با آدم حرف میزنه از حال دلش...
پاییز... گاهی دقیقا همون چیزیه که آدم نیاز داره...
.
یه پیشنهاد دوستانه ؛ سعی کنید، برای به دست آوردن چیزی که دوستش دارین یا به زبون آوردن احساس قلبیتون، نترسین!
درنگ نکنین... عقب نشینی نکنین... نذارین کسی یا چیزی زودتر از شما دست به کار بشه...
نذارین یه جوری بشه که تا آخر عمر با خودتون بگین شاید اگه یه قدمیبرمیداشتم، میشد!
زندگی همینه... گاهی بهتون اونقدری که نیاز دارین زمان نمیده!
منتظر یه اتفاق خاص یا یه فرصت مناسب نباشین...
نَگین به وقتش! وقتش همین الانه!